دردسر‌های عظیم یک سرشماری در مشهد | نگاهی به سختی‌های اولین آمارگیری نفوس و مسکن در پاییز سال ۱۳۳۵

  • کد خبر: ۳۷۹۰۳۷
  • ۲۴ آذر ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۵
دردسر‌های عظیم یک سرشماری در مشهد | نگاهی به سختی‌های اولین آمارگیری نفوس و مسکن در پاییز سال ۱۳۳۵
در پاییز سال ۱۳۳۵ و در جریان اولین آمارگیری نفوس و مسکن کشوری در دوره پهلوی دوم اتفاق‌های جالب و دردناکی برای مردم مشهد به وقوع پبوسته است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ نخستین سرشماری جمعیت را شاهزاده زین‌العابدین‌میرزا در دوره قاجار انجام می‌دهد و پس از آن هم یک آمارگیری در دوره پهلوی اول صورت می‌گیرد، اما پاییز سال ۱۳۳۵ اولین سرشماری رسمی پس از جنگ جهانی دوم در ایران رخ می‌دهد که گزارش آن را روزنامه خراسان در پنج قسمت چاپ و منتشر کرده است. 

نکته‌ای که این گزارش‌ها را جذاب می‌کند این است که یکی از این آمارگیرها، روزنامه‌نگار است. احیانا، چون در آن دوره تعداد باسواد‌ها کم بوده است، از این گروه همیاری گرفته‌اند. این روزنامه‌نگار هم آمده و تجربه خودش از این کار را نوشته است. 

گزارشی که تحلیل جالبی از مردم، شیوه برخورد با پدیده آمارگیری، کمبودها، مشکلاتشان، فاصله طبقاتی شدید بین محلات بالاخیابان و پایین‌خیابان و در‌کل زندگی مردم مشهد در هفتاد سال پیش را به تصویر کشیده که جذاب و خواندنی است. تیتر این سلسله‌گزارش‌ها هم «یک رپرتاژی جالب از سرشماری عمومی مشهد» است.

*۳ روز و یک دنیا تجربه

این سرشماری در مشهد سه روز طول می‌کشد. روزنامه‌نگار که در این سه روز مأمور آمار بوده، روز نخست سرشماری در بالاخیابان بوده و دو روز بعدی را در پایین‌خیابان گذرانده است. او وقتی می‌خواهد گزارش را آغاز کند، چنین می‌نویسد: دیروز خاتمه سرشماری عمومی اعلام شد و، چون طرز مراجعه و سؤال‌وجواب مأموران را دیده‌اید و مسلما تکرار آن برای شما خوانندگان عزیز خیلی جالب نیست، لکن در ضمن این سرشماری مواردی بسیار پیش‌آمده که همگان را بر آن آگاهی نیست؛ ازاین‌رو من از وضع سرشماری و چگونگی آن در نقاط مختلف شهر رپرتاژی تهیه نموده که ذیلا به نظر خوانندگان ارجمند می‌رسانم.

غیرممکنی که به سرانجام رسید

او در ادامه و پیش از آنکه به وضعیت مردم در نقاط مختلف شهر بپردازد، گریزی هم به سوءاستفاده و خلاف‌های صورت‌گرفته در روند این سرشماری می‌زند: هر چه بودونبود بالاخره این سرشماری برای خودش یک حرکتی بود؛ عده‌‎ای از برکت سرشماری به نوایی رسیدند و عده‌ای هم خود را رئیس منطقه و رئیس قسمت جا زدند و فوق‌العاده‌ای (روزی دویست تا ۲۵۰ ریال) را دریافت نمودند.

اینها، اما موضوع بحث این روزنامه‌نگار نیست. او در ابتدا گویا روبه مردمی که پیش از سرشماری، ادعا داشتند که امکان ندارد بتوان جمعیت شهری مثل مشهد را شمرد یا بشود فهمید که چند زن و بچه یا فقیر و غنی در شهر وجود دارند، می‌گوید که دیدید این‌کار مفید به انجام رسید. دیدید می‌شود فهمید که در کدام محل چند‌نفر فقیر و غنی وجود دارد؟ وضع کار، وضع معیشت و نوع کار و سرمایه و چگونگی امرارمعاش، زندگی، به‌سربردن در خانه، میزان درآمد، نوع درآمد معلوم شد.

دردسر‌های عظیم یک سرشماری در مشهد | نگاهی به سختی‌های اولین آمارگیری نفوس و مسکن در پاییز سال ۱۳۳۵

*سرشماری در یک خانه اعیانی

برابر آنچه این مأمور آمارگیری نوشته است، در آن دوران مشهد را به ۹ منطقه شهری تقسیم کرده‌اند و آمارگیری هم از ساعت‌۷ صبح شروع شده است. او روز اول مأمور آمار نفوس و مسکن در یک محله اعیان‌نشین می‌شود و رأس ساعت ۷ صبح در محله است و زنگ یک خانه اعیانی خیلی بزرگ را فشار می‌دهد. آنچه در ادامه می‌خوانید، شرح‌حال او پس از زدن زنگ نخستین‌خانه در بالاخیابان است: صدای پارس سگ بلند می‌شود و متعاقب آن جوانک ژولیده‌ای درب آهنی منزل را باز می‌کند و می‌گوید: چه‌کار دارید؟

-آقا ببخشید، بنده مأمور سرشماری هستم. این هم کارتم. آمده‌ام برای سرشماری. ممکن است بفرمایید در این منزل، چند خانوار سکونت دارند و عده هر‌خانواده چند نفر است؟

دربان در پاسخ مأمور می‌گوید: آقاجان هر‌کاری وقتی دارد. با این ریخت و قیافه که تو داری، آدم خجالت می‌کشه چیزی بهت بگه (معلوم است که نگهبان حرف او را باور نکرده و خیال کرده او برای تکدیگری آمده است) برو، برو پی کارت. مردم اگر می‌خواهند کار بکنند، به وقتش می‌روند، نه اینکه تو کله سحر پاشدی آمدی همه را از خواب بیدار می‌کنی که آمده‌ام سرشماری کنم. برو آقاجان! اگر اینجا را خواستی سرشماری کنی، دو ساعت دیگر، یعنی ساعت‌۹ بیا که خانم بیدار باشند و تازه امروز خانم ساعت‌۹ هم پا نمی‌شه، چون دیشب میهمانی بوده و دیر خوابیده. به‌هرحال ساعت‌۱۰ سری بزن شاید بیدار باشد.

مأمور آمار از در خانه نخست بی‌نتیجه برمی‌گردد و می‌نویسد که تا خانه دوم مسافت بسیار زیادی را باید طی کند، زیرا خانه‌ها به‌صورت باغی با مساحت بسیار‌زیاد و دیوار‌های خیلی دورودراز و بلند هستند. به‌هرحال آن‌طور که نوشته ساعت ۸ صبح به در خانه دوم می‌رسد، اما پیش از آنکه دق‌الباب کند، دو دختر بلندقامت و زیباصورت با یک دنیا فیس‌و‌افاده درحالی‌که پیرمردی با تعدادی کتاب در دست، به‌دنبال آنان روان است، از منزل خارج می‌شوند و همین که مأمور سرشماری را می‌بینند با تمسخر می‌گویند آقا زود‌باش سر‌های ما را بشمار، کار داریم و می‌خواهیم برویم و خنده‌کنان به راه خود ادامه می‌دهند. مأمور سرشماری تقاضا می‌کند که یک نفر بیاید و به او جواب بدهد و به عرض اهل خانه برسانند که برای سرشماری آمده‌اند. دقایقی بعد او وارد خانه می‌شود و از زرق‌وبرق آن هاج‌وواج می‌ماند.

لحظه‌ای بعد زنی جوان با سر و وضعی نامناسب در آستانه در ظاهر می‌شود و می‌پرسد: آقا چه فرمایشی داشتین؟

مأمور می‌گوید: خانم برای سرشماری آمده‌ام. ممکن است بفرمایند در این منزل چند خانواده زندگی می‌کنند؟

خانم قدری تعلل می‌کند و می‌گوید: قبل از اینکه من به شما جواب بدهم، ممکن است بگویید منظور از این سرشماری چیست؟

-خانم منظور اصلی این است که معلوم شود در کشور ایران چند‌نفر آدم وجود دارد و این مردم چه‌کار و کسبی دارند.

-اگر این‌طور است آقا از ما را ننویسند، چون ما خودمون کار داریم و کار دولتی نمی‌توانیم قبول کنیم.

-نه خانم، منظور این نیست که کسی را مجبور کنند کار دولتی قبول کند. منظور تهیه آمار است.

-نه آقا، اصلا چرا سری را که درد نمی‌کند، دستمال ببندیم. خواهش می‌کنم آقا، اصلا ما را ندیده بگیرید.

-‌اختیار دارید خانم. سرکار عالی ظرف این چند‌روز که روزنامه‌ها را ملاحظه فرموده‌اید، رادیو هم که مرتب تکرار کرده که همه باید در امر سرشماری همکاری کنند. خواهش می‌کنم کم‌لطفی نفرمایید؛ و پس از این اصرارهاست که خانم حاضر می‌شود به سؤال‌های مأمور پاسخ بدهد. مأمور می‌پرسد: در این منزل چند خانواده زندگی می‌کنند؟

-‌شانزده خانواده.

-‌خیلی ممنون. بفرمایید خانواده شما چند‌نفرند؟

-‌چی میگی آقا؟ چرا پرت‌وپلا می‌گی؟ خانواده شما چندنفره چیه دیگه؟ من که خودم یک‌نفرم. مگر یک نفر آدم چند‌نفر می‌شه؟

-آخر سرکار فرمودید در این منزل شانزده خانواده سکونت دارند.

- آقا یکی هستیم. یکی خودم، یکی آقا، یکی اسی، یکی ممل، یکی آهی، پنج تا هم دختر دارم که اسماشون شیرین، شیدا، ماری، نازی و رُزاست. یکی هم ننه، یکی دیگه هم بابا و دو تا نوکر داریم. دو تا بچه هم آقا از زن اولیش داره که مرده‌شوربرده‌ها اینجا هستن.

مأمور در ادامه از شغل آقای خانه سؤال می‌پرسد، ولی زن بدون پاسخ به این سؤال می‌گوید: پدرم اعظم‌الدوله و مادرم فخرالسلطنه و ما از خانواده مرحوم میثاق‌الملک معروف هستیم.

مأمور دوباره می‌گوید: ببخشید خانم در مورد شغل همسرتان سؤال کردم.

خانم پاسخ می‌دهد: راستش بخواهید آقا کاری نداره. چند تا دِه داریم که گاه‌گاهی از اونا سرکشی می‌کند و تقریبا چند تا خونه و دکون و کاروان‌سرا هم داریم که اجاره‌شو جمع می‌کنه و گاهی هم خریدوفروش می‌کنه. یک اتاق هم در کاروان‌سرای میرزاعلی داره که محل کارشه. درهرصورت کار درست و حسابی نداره که از دولت سر ماه حقوق بگیره.

بچه‌ها را هم که گفتم، مدرسه می‌رن. فقط خودم کار می‌کنم و به‌قدری کار هست که می‌بینید ساعت‌۸ از خواب بلند می‌شم تا سری به آشپزخانه بزنم و برم تو حیاط یک ساعت می‌شه. بعد هم صبحانه می‌خورم و لباس می‌پوشم می‌شه ظهر. بعدازظهر هم یا میهمان میاد و یا باید برم میهمانی و یا که به خیاط‌خانه برم و یا کار‌های دیگر. درهرحال به‌قدری گرفتارم و سرم شلوغه که هیچ‌وقت بیکار نیستم.

مأمور می‌گوید: پس با این تفصیل که بیان فرمودید شغل سرکار خانم خانه‌داری است

-‌ای آقا همه‌کاره‌ام. آن‌قدر کار می‌کنم که دارم می‌میرم و دیگه هم سؤال نپرسید، چون جوابی ندارم.

دردسر‌های عظیم یک سرشماری در مشهد | نگاهی به سختی‌های اولین آمارگیری نفوس و مسکن در پاییز سال ۱۳۳۵

*گردش در مشهد واقعی

مأمور روزنامه‌نگار این ماجرا، روز دوم در محلات پایین‌خیابان چرخ می‌زند. چیزی که او در روز نخست تجربه کرده است با آنچه در محلات پایین‌دست می‌بیند، بسیار متفاوت است؛ خانه‌هایی کوچک با چند خانوار جمعیت، کوچه‌های کثیف و خاکی و بچه‌هایی که تنها تفریحشان خاک‌بازی است.

رنج این مشاهد سبب می‌شود تا او در گزارش دوم خود این‌طور بنویسد: خوانندگان محترم امروز با شما در شهر واقعی مشهد گردش می‌کنیم و دنباله رپرتاژ سرشماری را به عرضتان می‌رسانیم. قسمتی که دیروز ملاحظه فرمودید مربوط به داخله شهر مشهد بود، اما اگر راستش را بخواهید، شهر واقعی مشهد از جلوی بست بالا‌خیابان شروع می‌شود و هسته اصلی مشهد هم از همین محل آغاز و به حدود عیدگاه، پایین‌خیابان و نوغان منتهی می‌شود و اگر جمعیت این منطقه سنجیده شود، ثابت خواهد شد که قسمت اعظم نفوس شهر در این مناطق سکونت دارند. منتها با کمال تأثر و تأسف فراوان و با یک دنیا خجلت باید گفت که در شهر اصلی مشهد، هیچ‌چیز وجود ندارد و مردم محروم آن در گفتن همه‌چیز تعارف ندارند، از بی‌آبی‌گرفته تا بی‌نانی. این بندگان خدا از همه‌چیز محروم‌اند؛ همه‌کاره هستند، اما کسی آنها را به بازی نمی‌گیرد. 

هیچ‌وقت از این جماعت کسی در مجالس رسمی حتی برای یک‌دفعه هم دعوت نمی‌شود. مالیات می‌دهند، اما حق صحبت‌کردن با کسانی را که از دسترنج آنان به آلاف‌والوف رسیده‌اند ندارند. از همه بیشتر عوارض می‌پردازند، زیرا از سیاهی زغال و تا سفیدی ماست را باید روزانه از بقال و عطار نسیه کنند، اما از خیابان و کوچه آسفالته و از روشنایی برق و آب لوله‌کشی حتی اسمی هم نشنیده‌اند. 

خدای‌نخواسته قصد حمله به سازمان یا دستگاهی در بین نیست و مخلص چندان اشتیاقی هم به خوردن آش‌ماش ندارم (منظور زندان رفتن است)؛ ولی چه می‌شود کرد، خودشان ادعا می‌کنند که ما می‌خواهیم کار‌ها را اصلاح کنیم. حقیر هم تصور می‌کند که شاید هنوز دامنه اصلاحات به این قسمت از شهر مقدس نرسیده باشد و یا متصدیان امر تابه‌حال فراموش کرده‌اند که در هر‌کوچه از این محلات، هزاران نفر از بدبخت‌ترین و زحمت‌کش‌ترین افراد نجیب و غیور مشهدی ساکن هستند و اگر هزاران مرتبه هم بیش از حالا با آنان بی‎‌مهری شود، باز همه را به‌حساب خدا می‌نویسند و می‌گویند قسمتمان همین بوده و لابد خواست خداست.

*وقتی کسی نمی‌داند چند‌ساله است

او پس از نوشتن این دردنامه، شرح سرشماری در یکی از محلات پایین خیابان را می‌نویسد. درِ خانه‌ای در محله عیدگاه را می‌کوبد و ناگهان صدای همهمه ۱۰ تا پانزده بچه به گوشش می‌رسد که سر باز کردن در با هم دعوایشان شده است. بالاخره، اما خانمی در را باز می‌کند و با لهجه مشهدی می‌گوید:

-سلام علیک. چه‌کار داشتِن؟

-‌خانم من مأمور سرشماری هستم. آمده‌ام سرشماری. کارت هم دارم.

-خب آقا، ما باید چه بکنِم؟

-‌هیچی خانم، شما باید بفرمایید که در این خانه شما چند خانواده ساکن هستند؟

-‌صبر کنن تا به زنا بُگم. ما خودما یکی هستم، یکی هم ننه‌محمود، یکی هم اُستا‌مندلی. ننه لیلی هم هست. دو تا دِگه‌ام تازه آمِدن، اونا رِ نمِشنِسم.

-عده شما چند نفرن؟

-خود ما دوازده نِفَرم.

-‌خیلی ممنونم. اسامی آنها را یکی‌یکی بفرمایید. اسم آقای شما چیست؟

زن متوجه منظور مأمور نمی‌شود؛ برای همین مأمور می‌خواهد تا خانم شناسنامه خانواده‌اش را بیاورد، اما خانم نمی‌داند شناسنامه یعنی چه. در نهایت ولی پس از گفت‌و‌گو‌های بسیار زن درمی‌یابد که شناسنامه همان سجل است؛ پس شناسنامه‌های شوهر و خودش و بچه‌هایش را می‌آورد و مأمور از روی آنها اسامی اعضای خانواده را استخراج می‌کند و به‌همین‌ترتیب بقیه افراد ساکن در خانه مزبور جواب می‌دهند.

مأمور در گزارش دوم خود از بی‌ریایی و مهمان‌نوازی مردم این قسمت شهر می‌نویسد و چنین توضیح می‌دهد: این مردم پاک‌نهاد با یک دنیا اخلاص از مأمور دعوت می‌کردند که برای صرف چای به منزل آنها بروند و یا اینکه درحالی‌که مأمور سرگرم کار خود بود، یک چای شیرین و یا به قول خودشان قندپهلو برای او می‌آورند؛ برخلاف محلات اعیان‌نشین.

مأمور سرشمار در این محل‌ها تنها نبود، چون به‌محض اینکه به اولین خانه مراجعه می‌کرد، دفعتا اطفال آن خانه دور او اجتماع کرده و گاهی بزرگ‌تر‌ها نیز از اطفال خود تبعیت نموده و رفته‌رفته این عده افزایش می‌یافت و اطفال مرتبا به سروکله مأمور که برای آنان موجودی تازه بود، ورمی‌رفتند و این روش تا زمانی که مأمور در آن کوچه بود، ادامه داشت و زنان ژولیده نیز در اطراف، درباره اینکه سرشماری چیست و چرا انجام می‌شود و منظور از اینکه سؤال می‌شود شما چند مرغ و خروس یا گاو و گوسفند دارید و آیا منزل متعلق به خودتان است یا اجاره می‌پردازید، مشغول بحث می‌شدند و گاهی کار به قسم حضرت‌عباس هم می‌کشید.

نکته جالب بعدی که مأمور آمار با بیانی طنز آن را نوشته، بی‌سوادی مردم است. مردمی که آن‌قدر ناآگاه‌اند که حتی سن خود را هم نمی‌دانند و این ناآگاهی در زنان به‌مراتب بیش از مردان دیده می‌شده است: بد نیست بدانید تنها یک قانون کلی که در همه‌جا حکم‌فرماست قانون کم‌بودن سن خانم‌هاست. یعنی چه فقیر باشند و چه غنی، درهرصورت سن مبارکشان از هجده و بیست سال و احیانا از ۲۵ سال هیچ‌گاه تجاوز نخواهد کرد. اگر‌چه ۳۵ بچه داشته باشند و چهل سال هم از تاریخ ازدواجشان بگذرد، باز خواهند گفت که ۲۵ سال دارند.

*زنی که اسم خودش را به یاد نمی‌آورد

نکته دردآور بعدی این بود که در آن دوران سوای بی‌سوادی و ناآگاهی، آن‌قدر زنان را به نام همسر یا فرزندانشان صدا می‌زدند که آنان به‌مرور اسم واقعی خود را فراموش می‌کردند. مأمور قصه ما در یکی از محلات عیدگاه این مسئله را تجربه می‌کند و می‌نویسد: درب منزلی را کوبیدم و زنی جواب داد. این زن پس از اینکه دانست مأمور سرشماری آمده است، برای جواب‌گویی خود را آماده کرد. پرسیدم: خانم اسم شما چیست؟

-‌اسم مو ننه‌زهراس...

-خانم اسم خودتان چیست؟

-بله آقا، یک اسم دیگه هم دِرُم که مگن زن شاغلام.

-باز هم خانم اسم خودتان را نگفتید. شاه‌غلام که اسم شوهرتان است.

-‌آخر آقاجان، ما خیلی وقت خَنَه دار رِفتُم. دِگه‌ای گرفتاری مگه مِگذره آدما‌ای حرفا یادشان بشه.

-‌ای خانم، چطور اسم خودتان را فراموش کرده‌‍‌اید؟

-‌نه آقا، گفتُم که زن شاغلام.

پس از سین‌جیم کردن‌های فراوان بالاخره ننه‌زهرا یا همان زن شاغلام یادش می‌آید که مرحوم ملاعلی، پدرش، او را حلیمه صدا می‌کرده و به مأمور سرشماری می‌گوید: بله آقا، وقتی بچه بودُم اسمم حلیمه بود. مأمور از نام خانوادگی‌اش هم می‌پرسد و پس از کش‌وقوس فراوان بالاخره معلوم می‌شود نام فامیل خانم حلوایی است.

مأمور از سن حلیمه خانم هم سؤال می‌کند و او می‌گوید: سند (سن) ما، سند ما آقا به نظرم دیگه ۲۳ سال را دِشتَه بِشُم. مو که یادم نیست. هر چه مِخی بنویس، بیست، ۲۲. در نهایت حلیمه خانم، چون نمی‌تواند سن و نام‌خانوادگی سایر افراد خانواده‌اش را بیان کند، شناسنامه‌های آنها را می‌آورد و معلوم می‌شود که بتول دختر بزرگ این خانمِ بیست‌و‌دو‌ساله، ۳۹ سال دارد و یک پسرش هم آجودان است که زن و چند بچه دارد. 

در حین این گفت‌و‌گو آن‌طور که مأمور سرشماری می‌نویسد همسایه‌ها که دوروبر این خانم ایستاده بودند، وقتی می‌بینند او خود را بیست‌و‌دو‌ساله می‌خواند، با هم نیشخند می‌زنند، اما برای اینکه در‌مورد خود آنها کسی اعتراضی نکند، چیزی نمی‌گویند ولی همین که مأمور می‌گوید: خانم ببخشید، مثل‌اینکه در شناسنامه شما اشتباه شده و یا شما فراموش کرده‌اید، زیرا سن شما ۵۲ سال نشان داده می‌شود، دفعتا زن‌های همسایه می‌زنند زیر خنده و خانم مورد‌بحث بغضش می‌ترکد و مثل آدم بچه‌مرده شروع می‌کند های‌های گریه‌کردن. مأمور سرشماری می‌نویسد: جای شما بسیار خالی بود که این منظره کمدی را از نزدیک ملاحظه فرمایید و ببینید در ساعت‌۱۰‌صبح چه غوغایی در آن کوچه به پا شد. محشر عجیبی بود ناتمام.

*دردنامه‌ای که پایانی ندارد

این مأمور آمار روزنامه‌نگار در ادامه و در گزارش روز سوم سری به محله نوغان که یکی از پرجمعیت‌ترین محلات مشهد در آن دوران است می‌زند و باز آنچه می‌بیند مشکلات بهداشتی و کمبود امکانات رفاهی است. او سپس از همه مسئولان شهری در گزارشش نام می‌برد و یادآور می‌شود که مردم محلات پایین‌دست هم حق شهروندی دارند و باید برای آنان هم کار کرد.

او همچنین آماری هم از تعداد معتادان و حتی بی‌خانمان‌ها می‌دهد و در ادامه می‌نویسد: سرشماری انجام شد ولی باید دید چه مطالبی در این کار موردتوجه قرار خواهد گرفت، چه اقداماتی خواهد شد و چه باید بشود، یعنی در واقع اگر اقدام عاجل و سریعی بعدازاین سرشماری نباشد، باید گفت که تمام هزینه‌ای که در این راه مصرف شده، به هدر رفته است. 

در ضمن این سرشماری معلوم شد که ساکنان یک‌محله که عده آنان چند‌هزار نفر می‌شود، مدرسه ندارند و لاجرم اطفالشان تا سنین بلوغ در کوچه‌ها ولو بوده و پس از آن باید کار‌هایی از قبیل سبزی‌فروشی، لبوفروشی، بقالی و یا حمالی و امثال آن را قبول کنند. 

در ضمن سرشماری همچنین معلوم گردید در مزبله‌ای که نام خانه بر آن گذارده شده و مساحت آن بسیار اندک است، باید ده‌ها نفر به‌اجبار به سر ببرند و تازه همین نیست و جمعی دیگر باید در زاغه‌های اطراف، بیغوله‌ها و حتی جمعی در زیر دیوار‌ها شب را به‌روز برسانند.

او در ادامه گزارش پنجم هم خاطره دردناکی از زن و شوهر نابینایی تعریف می‌کند که در حین سرشماری با آنان روبه‌رو شده است. زن‌وشوهری که یک طفل کودک دارند و ماه‌هاست کسی به آنان سر نزده است: در این سرشماری معلوم گردید که مردم اصلی این شهر فاقد همه‌چیز بوده و حتی از داشتن آب که اولین مایع حیاتی است محروم‌اند و باز هم معلوم گردید مردان و زنان مستمند این ملت نجیب که بر اثر عدم بهداشت و دردست‌نداشتن دارو و دکتر به وضع فلاکت‌باری به سر می‌برند و نانی هم برای خوردن ندارند. باید روز‌ها به امید همسایه بنشینند تا یکی بیاید و لقمه نانی به آنان بدهد وگرنه باید از گرسنگی جان بسپارند.

در این سرشماری معلوم شد که آن مرد و زن کوری (سابق‌براین مرد کور بود و زنش مختصری قوه بینایی داشته و به کمک هم گدایی می‌کرده‌اند و لقمه نانی به دست می‌آورده‌اند) در بیغوله‌ای ساکن‌اند و طفل خردسالی هم دارند، ولی حالا مدتی است که زنک هم کور شده است.

او می‌گفت: از خانه نمی‌توانیم بیرون برویم. درب‌خانه را هم نمی‌توانیم باز بگذاریم. زیرا می‌ترسیم بچه‌مان خارج شود و دیگر نتوانیم او را بیابیم. همین زن می‌گفت غالب اوقات هفته‌ها می‌گذرد و کسی از ما احوالی نمی‌پرسد. مگر وقتی بشود و کسی لقمه نان شب‌مانده‌اش را برای ما بیاورد. بلی در این سرشماری پرده از روی خیلی‌چیز‌ها برداشته شد و عده زیادی از نزدیک دیدند که صاحبان سیم‌و‌زر چه می‌کنند و چقدر متظاهر از خدا و پیغمبر دم می‌زنند و عملا برخلاف رویه آنها رفتار می‌کنند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.